هوا هوای دل است و هوای من اینبار
مبارک این حال ، بادا مبارک باد
ربوده ام ز دلم ، خاک ، گرد و غبار
ز پنجره آمد باز ، سنگ ها با باد
دلم تمام قد ایستاده است در این باد
ز سر گذشته است این آب ، هرچه بادا باد
هوا هوای دل است و هوای من اینبار
مبارک این حال ، بادا مبارک باد
ربوده ام ز دلم ، خاک ، گرد و غبار
ز پنجره آمد باز ، سنگ ها با باد
دلم تمام قد ایستاده است در این باد
ز سر گذشته است این آب ، هرچه بادا باد
ز عقل و هوش برده اند بهره
ز قابلمه مانده است دسته
ز ذکر و یاد بوده اند آگاه
ز زردآلو ماننده است هسته
ز فکرَتِ یار فارغ آمده اند
ز خرما ها مانده یک بسته
ز فهم و درک برده اند کنشی
ز توت ها مانده یک رسته
ز زادگی پریده در بغلش
چو مرغْ به مرغدار وابسته
ز راهتان چیزی کم بوده
نکته : خود فروشان بی هسته!
آفتاب ماه من است و من آسمان او
شب یا روز ، چه فرقی می کنم
من بیدار او بیدار تر
مه توان از قصه ها آزاد تر
راستی در نظر من خورشید یکی است
ماه یکی است
ستاره ... درخشش دارد
اما فقط خورشید است که افق دارد
طلوع دارد
من ، خورشید ، بس ...
تا قمرم چند بود راهی نیست ...
حال یعنی چه
احوال یعنی چه
در پی جوابی نا ممکن
مگر ثانیه حال می گذارد برایم
حالی نمانده
هرچه هست گذشته است
نفس زدن سخت شده
لحظه ای درنگ مرگ
ثانیه ، ثانیه ، ثانیه
۳ تای دیگر رفت
دیگر حالی برایم نمانده
هرچه هست گذشته است
از وصف رخت ماه چو خون خوابیده
وز ماهی تو شمس به خود تابیده
لا حول و لا قوة الا بالله
از جمال تو ، نور زمان باریده
ای نور زمان ، غفلت ما حلال کن
این اشک چو خون از دل ما باریده
دست تو و این سیه کویر دل ما
ای ماه همیشه بر دلم تابیده