السلام آقا اجازه هست انشا خوانمت؟
موضوع انشا : فراغ یار هم بیراه نیست
داستان ، آنجا شروع شد که پدر بردم حرم
السلام را گفتم وارد شدم
اِه ... آقا من قبل ، اذن را خوانده ام
او گواه است ، من خدایی خوانده ام!
بله آقا ، رفتیم و وارد شدیم
چشم سر بستیم ، با دل وا شدیم
کفش ها را داده و نمره بدست
در میان مردم نه ...
در میان زائرانش جا شدیم
دست ها خورده نخورده به ضریح
جاری زیارت و دعا شدیم
از زمان عصر که حریم بُدیم
ساعتی بگذشت و باز نماز شد
الله اکبر را که آن امام گفت
این در جنت به رویم گل شکفت
آن طرف گل ، آن طرف بلبل سرا
جایتان بسیار خالی بود آقا
دیدمت آقا ، دیدمت می نگریم
نور را دیدم و باز یاد تو افتادم آقا
ناگهان ، من در حرم ، یا که حرم ناگاه ظاهر شد به من
ا .. اجازه ، خوب اینجایش ، درست یادم که نیست
نه نه ، اینجاش آنگونه که باید خوش خط هم که نیست
دست خطم بد شده ، ما را ببخش
این غلط ها را نبین ، ما را ببخش
راستی آقا تا شما هستید سوال ؟
امتحان حال ها دارم سوال
واژگان را چیست نسبت یکدگر
من نمی دانم دگر ... باری ، نگر ...
دوری و راه و جوارت ، نه ! نیست
نسبت این ها ترادف هم که نیست
بار ها گشتم نبود ، خالی به دست
امتحان را شده ام افتاده دست
ید ضریحت را بخواهد ، دور نیست...
جور دیگر این فراغ باید گریست
ما و ماتم ، اشک و آه و تازگی؟
ارتباطی نیست ، نه ، نگرد نیست!
دل هوایت را خریدار است اگر
می شود راهم بده ... جز تو جواز راه نیست
ماتمم حالا برایت بیشتر ، باید گریست
دل بباید شست ، بیشتر باید گریست