هواشناس پیدا کن ! طوفان به پا شده
این دل ز رعد توست زین سان رها شده
دل در هوای یارست باریده ام عزیز
کار از هواشناس به اختر شناس شده
مست نسیم اگر ثمری هست ، با صباست
مست ! این سبوی دل ، به هوای تو وا شده
هواشناس پیدا کن ! طوفان به پا شده
این دل ز رعد توست زین سان رها شده
دل در هوای یارست باریده ام عزیز
کار از هواشناس به اختر شناس شده
مست نسیم اگر ثمری هست ، با صباست
مست ! این سبوی دل ، به هوای تو وا شده
می وزد باد و می روم سویش
می شوم عاشقِ عاشقِ رویش
می شود گل می شوم بلبل
می سرایم ز عطر دهان گویَش
می وزد طوف و می روم سمتش
مستم از بوی خوب مهنوشش
مِی زده جان و می زند قلبم
از نگاه سر خوش سخنگویش
دم شده روح و بایدش نوشید
چایْ با لعل گلو سوزش ...
اللهم عجل لولیک الفرج
نسیم ، هنوز هم می وزد ... دریا هنوز هم آب دارد ... من هنوز هم هستم ولی شما که نیستید ... همه چیز به هم ریخته ، آن قدر که من که ادعای انتظار را دارم ، ممکن است شما را ببینم و نشناسم ! یا شاید هم این امکان حتمی باشد!
شمار روز هایی را که در انتظار نشسته ام ندارم ، ندارم چون آن قدر کم بوده که شرم دارم ... خودتان می دانید. دست هایم خالی ، چشمم فقط به توست که می خری مرا یا نه؟ گناه دارم ، بخر مرا آقا ...