شب است و سکوت است و ماه است و من
فضا ، انتظار است و من
کجایید آقای من ، انتظار است چشمان من
شب و سکوتِ خبر های عالم
که مهدی بیاید ، که مهدی بیاید
کجایند مردان بی ادعا
کجایند یاران آقای ما
بگویید غلامی سلامت رساند
شب است و سکوت است و ماه است و من
فضا ، انتظار است و من
کجایید آقای من ، انتظار است چشمان من
شب و سکوتِ خبر های عالم
که مهدی بیاید ، که مهدی بیاید
کجایند مردان بی ادعا
کجایند یاران آقای ما
بگویید غلامی سلامت رساند
آفتاب ماه من است و من آسمان او
شب یا روز ، چه فرقی می کنم
من بیدار او بیدار تر
مه توان از قصه ها آزاد تر
راستی در نظر من خورشید یکی است
ماه یکی است
ستاره ... درخشش دارد
اما فقط خورشید است که افق دارد
طلوع دارد
من ، خورشید ، بس ...
تا قمرم چند بود راهی نیست ...
از وصف رخت ماه چو خون خوابیده
وز ماهی تو شمس به خود تابیده
لا حول و لا قوة الا بالله
از جمال تو ، نور زمان باریده
ای نور زمان ، غفلت ما حلال کن
این اشک چو خون از دل ما باریده
دست تو و این سیه کویر دل ما
ای ماه همیشه بر دلم تابیده
ز کرم حد زده این قلب سیه سوخته ام
و ز فضلش یدی بر حال دنی دوخته ام
به خود آوردیم و دیدم که غرق نعمم
که "هنوز غافل از احوال دل خویشتنم"
مهر یارم به دلم فرصت بیداری داد
شُبه گمراه شدن باز به جانم افتاد ...
نکند از کرم یار زلیخا بشوم
نکند چون پسر نوح گُمِ راه شوم
به خودم وا مگذار این منِ دنیایی راه
بکنم خاک! شوم تاب شب آبیِ ماه
این منِ شیفته سارم به کجا می بری ام
"به کجا می بری آخر ننمایی وطنم"