ز کرم حد زده این قلب سیه سوخته ام
و ز فضلش یدی بر حال دنی دوخته ام
به خود آوردیم و دیدم که غرق نعمم
که "هنوز غافل از احوال دل خویشتنم"
مهر یارم به دلم فرصت بیداری داد
شُبه گمراه شدن باز به جانم افتاد ...
نکند از کرم یار زلیخا بشوم
نکند چون پسر نوح گُمِ راه شوم
به خودم وا مگذار این منِ دنیایی راه
بکنم خاک! شوم تاب شب آبیِ ماه
این منِ شیفته سارم به کجا می بری ام
"به کجا می بری آخر ننمایی وطنم"