حال یعنی چه
احوال یعنی چه
در پی جوابی نا ممکن
مگر ثانیه حال می گذارد برایم
حالی نمانده
هرچه هست گذشته است
نفس زدن سخت شده
لحظه ای درنگ مرگ
ثانیه ، ثانیه ، ثانیه
۳ تای دیگر رفت
دیگر حالی برایم نمانده
هرچه هست گذشته است
حال یعنی چه
احوال یعنی چه
در پی جوابی نا ممکن
مگر ثانیه حال می گذارد برایم
حالی نمانده
هرچه هست گذشته است
نفس زدن سخت شده
لحظه ای درنگ مرگ
ثانیه ، ثانیه ، ثانیه
۳ تای دیگر رفت
دیگر حالی برایم نمانده
هرچه هست گذشته است
از وصف رخت ماه چو خون خوابیده
وز ماهی تو شمس به خود تابیده
لا حول و لا قوة الا بالله
از جمال تو ، نور زمان باریده
ای نور زمان ، غفلت ما حلال کن
این اشک چو خون از دل ما باریده
دست تو و این سیه کویر دل ما
ای ماه همیشه بر دلم تابیده
ز کرم حد زده این قلب سیه سوخته ام
و ز فضلش یدی بر حال دنی دوخته ام
به خود آوردیم و دیدم که غرق نعمم
که "هنوز غافل از احوال دل خویشتنم"
مهر یارم به دلم فرصت بیداری داد
شُبه گمراه شدن باز به جانم افتاد ...
نکند از کرم یار زلیخا بشوم
نکند چون پسر نوح گُمِ راه شوم
به خودم وا مگذار این منِ دنیایی راه
بکنم خاک! شوم تاب شب آبیِ ماه
این منِ شیفته سارم به کجا می بری ام
"به کجا می بری آخر ننمایی وطنم"